پدر شهید بزرگوار میگوید فرزندم شهید حمیدرضا محصل دوره راهنمایی بود که چند روزی متوجه شدم روزها غذا نمی خورد فکر میکردم او میل به غذا ندارد و یا از ما قهر کرده یا غذاها مورد قبول او نیست پس از کنجکاوی متوجه شدم که در داخل کیف او نان های خشک و سفت وجود دارد پیش خودم فکر کردم موقعی که مدرسه میرود کمی نان برای خوردن همراه خود میبرد تا ساعت تفریح در مدرسه بخورد. این برنامه چند روزی ادامه داشت پس از تحقیقات و کنجکاوی بیشتر متوجه شدم که او شبها برای خواندن نماز شب بیدار میشود و نماز شب میخواند و سپس نان های خشک که در کیف دارد بعنوان سحر می خورد و فردای همان روز را روزه میگیرد و این کار را بارها ادامه میداد. من به او گفتم فرزندم چرا ناهار نمیخوری گفت اشتها ندارم اما من گفتم چرا اشتها داری اما بخاطر اینکه روزه داری غذا نمی خوری او گفت بله چنین است امیدوارم تو در این مورد راضی باشی گفتم من راضی هستم به رضای خدا فرزندم خوشحال شد و بعضی از روزها روزه میگرفت.
برای سومین بار در حالیکه جراحات ترکش خمپاره در دست داشت به جبهه رفت و به گفته همرزمانش نیمه های یکی از شبها در جبهه خواب می بیند که قیامت برپا شده و انسانها از پلی عبور می کنند بعضی از آنها توانسته اند از پل عبور کنند و بعضی از آنها لغزش داشته اند، می فرماید بعد از مدتی نوبت من شد در حالیکه بسیار مضطرب بودم دیدم آن طرف پل نوری ظاهر شده به نحوی فهمیدم مولای متقیان علی (علیه السلام) بوده و اشاره کرد و به من که با اوکاری نداشته باشید ایشان از یاوران من است و بعد از چند شبی وارد منطقه عملیاتی جنوب کشور شد و در گردان امام محمد باقر (علیه السلام) در عملیات کربلای 5 در تاریخ 20/10/1365 مرحله دوم عملیات که در همان عملیات به عنوان آرپیچی زن به دشمن بعثی حمله کرد که به درجه رفیع شهادت نائل گردید و به مدت 19 سال جنازه پاکش در صحرای کربلای شلمچه مفقود که در سال 73 به همراه خیل عظیم شهدا در حالی که مشتی از استخوانهای مطهرش در ماه مبارک رمضان به خانواده عزیزش بازگشت که با استقبال بسیار گسترده مردم قائم شهر با شکوه و عظیمت خاص زیبنده نام بلند شهیدان تشیع کردند و جسم مطهر او توسط مادر سیده اش در قبرستان امامزاده صالح کوچکسرا بنا به وصیتش به خاک سپرده شد.
وصیتنامه
آنهائیکه در راه خدا کشته شده اند مرده نپندارید بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگار خود روزی میخورند.
عرض ادب و سلام درود به پیشگاه حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله ) یاری دهنده مومنین و با درود و سلام به نائب بر حق او پیر جماران بت شکن دوران ابراهیم زمان حامی مستضعفان و با درود و سلام به شهیدان اسلام از کربلای حسین تا کربلای خونین ایران.
اینجانب حمیدرضا کهنسال فرزند اسماعیل اعزامی از قائم شهر توفیق آنرا یافتم که به جبهه حق علیه باطل بروم تا بتوانم وظیفه خود را نسبت به اسلام و انقلاب و مسلمین ادا نمایم و تا آخرین قدرت بدن در مقابل صدام و صدامیان مبارزه کنم تا شاید خداوند این بنده حقیر را در درگاه خود قبول کند. برادران و خواهران حزب الله همه شما میدانید این دنیا رهگذری است که انسان باید از این ره عبور کند و به ابدیت برسد. مواظب باشید در این دنیای فانی چیکار میکنید امتحان خود را خوب پس بدهید برادران من، جبهه ها را یاد نکنید، روزی میشود که شما از نیامدن به جبهه پشیمان میشوید پشیمانی در آن موقع فایده ای ندارد، برادرانم و خواهرانم خواهشی از شما دارم امام امت این چراغ راه حق و سعادت ما را در این موقع از زمان تنها نگذارید بخدا اگر او را تنها بگذارید اسلام و قرآن و حیثیت شما را از شما میگیرند مواظب توطئه دشمن باشید و پیرو خط امام باشید و صحبتی با پدران و مادرانی که جلوی فرزندان خود را میگیرند و نمیگذارند به جبهه بیایند آیا جان فرزندان شما از دین خدا عزیزتر است مسلمانان همه چیز را برای خدا دوست دارند تا اسلام نباشد پدری، مادری و فرزندی مفهوم ندارد و در آخرت هم باید جواب خود و فرزندان خود را بدهید که چرا جلوی فرزندان خود را گرفته اید خوشبختانه حالا تمام پدران و مادران این مسئله را میدانند و از طرفی میدانند که جان ما از علی اکبر و علی اصغر و عباس و حسین (علیهم السلام) عزیزتر نیست.
اما صحبتی با تمام برادران و خواهران دینیم، دنیای خود را طبق اسلام و قوانین اسلام بگذارید، مواظب توطئه دشمن اسلام باشید وحدت خود را حفظ کنید و در خط امام باشید، صحبتی با برادران انجمن اسلامی و پایگاه مقاومت، شما برادران این زمان وظیفه بسیار سنگینی دارید و شما هستید که باید مردم را به اسلام آشنا کنید مردم را از خودتان راضی کنید و کار خود را برای رضای خدا انجام دهید در آخر از تمامی برادران و خواهرانیکه از بنده حقیر بدی دیده اند مرا ببخشید و مرا حلال کنید در ضمن مرا در امامزاده صالح دفن کنید. (25/6/1365)
برای سومین بار در حالیکه جراحات ترکش خمپاره در دست داشت به جبهه رفت و به گفته همرزمانش نیمه های یکی از شبها در جبهه خواب می بیند که قیامت برپا شده و انسانها از پلی عبور می کنند بعضی از آنها توانسته اند از پل عبور کنند و بعضی از آنها لغزش داشته اند، می فرماید بعد از مدتی نوبت من شد در حالیکه بسیار مضطرب بودم دیدم آن طرف پل نوری ظاهر شده به نحوی فهمیدم مولای متقیان علی (علیه السلام) بوده و اشاره کرد و به من که با اوکاری نداشته باشید ایشان از یاوران من است و بعد از چند شبی وارد منطقه عملیاتی جنوب کشور شد و در گردان امام محمد باقر (علیه السلام) در عملیات کربلای 5 در تاریخ 20/10/1365 مرحله دوم عملیات که در همان عملیات به عنوان آرپیچی زن به دشمن بعثی حمله کرد که به درجه رفیع شهادت نائل گردید و به مدت 19 سال جنازه پاکش در صحرای کربلای شلمچه مفقود که در سال 73 به همراه خیل عظیم شهدا در حالی که مشتی از استخوانهای مطهرش در ماه مبارک رمضان به خانواده عزیزش بازگشت که با استقبال بسیار گسترده مردم قائم شهر با شکوه و عظیمت خاص زیبنده نام بلند شهیدان تشیع کردند و جسم مطهر او توسط مادر سیده اش در قبرستان امامزاده صالح کوچکسرا بنا به وصیتش به خاک سپرده شد.